... halla زان سو همان الله است ...

▪▪▪ رابطه ی عمر و ابوبکر ▪▪▪

پنجشنبه 2 دی 1395
21:49
مجید شجاعی


ابوبكر از نزديك ترين افراد به عمر بود و دوستى آنها قديمى بود و به دوران پيش از هجرت باز مى گشت. پس از هجرت مسلمانان به مدينه نيز پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در حد امكان بين مسلمانان برادرى برقرار كرد و بين ابابكر و عمر نيز برادرى برقرار كرد و افرادى كه با يكديگر دوست بودند و اخلاق شان موافق يكديگر بود را برادر قرار مى داد.
عمر كارى به عاقبت كار نداشت ولى ابوبكر كمتر خشمگين مى شد و عمر را نيز نصيحت مى كرد و از برخى كارها و گفتارهايش باز مى داشت، گاهى نيز اختلاف پيدا مى كردند. براى مثال وقتى اقرع بن حابس نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد. ابوبكر گفت: اى رسول خدا! او را سركرده قوم خودش قرار بده; عمر گفت: اى رسول خدا! اين كار را مكن. آن دو نفر نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) با يكديگر درگيرى لفظى پيدا كردند، و صدا را بالا بردند و ابوبكر به عمر گفت: تو، تنها قصد مخالفت با من را دارى.
عمر گفت: چنين نيست.
اين آيه نيز در آن هنگام نازل شد:
(اى ايمان آورندگان! صداى خود را از صداى پيامبر، بلندتر مكنيد) .
در معركه «ذات السلاسل» نيز ابوبكر عمر را نصيحت كرد و گفت بايد از عمروبن عاص كه فرمانده سپاه از طرف پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود اطاعت كند و با او مخالفت نكند.
در سقيفه نيز وقتى عمر خواست كه سعد بن عباده (رئيس قبيله خزرج) را بكشد، ابوبكر به عمر گفت: در اين شرايط، مدارا بهتر است.
وقتى على بن ابى طالب (عليه السلام) از بيعت با ابابكر سرباز زد نيز عمر دو راه حل به پيش پاى على گذاشت او را بين بيعت كردن يا كشته شدن، ولى ابابكر گفت: تا هنگامى كه فاطمه در كنارش است او را مجبور به كارى نخواهيم كرد.
در مورد خلافت نيز بين ابابكر و عمر درگيرى پيش آمد:
عمر مى گويد: خود را آماده كرده بودم كه پيش روى ابابكر سخنرانى كنم و هنگامى كه خواستم سخن بگويم ابوبكر گفت: دست نگه دار...
شهرستانى مى نويسد كه عمر گفت: در راه خود را آماده مى كردم كه چه سخنى بگويم; هنگامى كه به سقيفه رسيديم خواستم سخن بگويم كه ابابكر گفت:
ساكت بمان اى عمر!
از طرفى وقتى عمر از ابابكر درخواست كرد اسامه را از فرماندهى لشكر عازم به شام بركنار كند، ابوبكر كه نشسته بود از جا پريد و ريش عمر را گرفت و گفت:
مادرت به عزايت بنشيند و مرگت را ببيند اى پسر خطاب! رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) او را به اين كار گمارده است و تو مى خواهى بر كنارش كنى؟!
در هنگامه هاى ديگرى نيز ابابكر درخواست هاى عمر را رد كرد و به خشم او اعتنايى نكرد. براى مثال، عمر از ابابكر درخواست كرد تا خالد بن وليد را به دليل كشتن مالك بن نويره و زنا با زن او بركنار كند ولى ابابكر چنين نكرد ; زيرا اين دو نفر راجع به خالد نظرى بسيار متفاوت داشتند.
وقتى عمر سعى كرد تا ابابكر را با خود همراه كند كه با صلح حديبيه مخالفت كنند نيز ابابكر گفت: اى مرد! اين شخص رسول و فرستاده خداست و از دستور پروردگارش سرپيچى نخواهد كرد و او نيز ياريش مى كند; پس به او تمسك كن.
از اينجا روشن مى شود كه عقل و تدبير ابابكر بيش از عمر بوده است.
به خلافت رسيدن ابابكر در سقيفه به تلاش فراوان حزب قريشى باز مى گردد، ولى به خلافت رسيدن عمر به وصيت جعلى ابابكر بر مى گردد.
ابابكر از اسامه درخواست كرد تا اجازه دهد عمر نزدش بماند، در حالى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به او و ابابكر و بقيه اصحاب دستور داده بود به سپاه اسامه بپيوندند. ابابكر به اسامه گفت: اگر صلاح بدانى اجازه بده عمر براى كمك من نزدم بماند.
با آن كه اين دو نفر در برخى موارد اختلافاتى داشتند، ولى زمانى طولانى با يكديگر كار مى كردند و اين دو تن با عايشه و حفصه گروهى هم فكر و هم اعتقاد را تشكيل داده بودند كه در موارد بسيارى اين وحدت عمل نمودار مى شود.
ابابكر و عمر گروهى بالاتر از اين داشتند; عبدالرحمان بن عوف، سعدبن ابى وقاص، ابى عبيدة بن جرّاح، سالم (غلام ابى حذيفه)، مغيرة بن شعبه، محمد بن مسلمه، اسيد بن حُضَير، بشير بن سعد، خالدبن وليد، عثمان بن عفّان، معاوية بن ابى سفيان، ابو موسى اشعرى، عمروبن عاص، عكرمه بن ابى جهل از جمله اين گروه هستند.
ابوبكر و عمر در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز همكارى داشتند و كارها و نظراتشان در بيشتر زمان‌ها نزديك به هم بود. زمانى كه نرمى و ملايمت بر ابوبكر چيره مى شد حالت خشونت و عصبانيت نيز بر عمر چيره مى گشت.
البته اين دو تن در بسيارى صفات و حالات با يكديگر نزديك بودند; براى مثال، در مورد قبيله هاى قريش و لازم بودن خلافت هميشگى، ايشان اتفاق نظر داشتند و فرق بين قريشيان مهاجر و طليق (آزاد شده) قايل نبودند، و بالاخره قريش را بر تمام قبيله هاى عرب و عجم ترجيح مى دادند.
ترجيح و برترى دادن قريش بر ديگر قبيله هاى عرب باعث شد بسيارى از قبايل عرب از اسلام رو گردان شوند و راه ارتداد را پيش بگيرند.
اين مطلب در سخنان پيامبر دروغين يعنى «سجاح» كه زنى دروغگو بود و مى گفت از آسمان بر او وحى نازل مى شود آشكار است: [ اى ايمان آورندگان پرهيزگار! نيمى از زمين براى ما و نيمى از آن براى قريش است; ليكن قريشيان گروهى ستم پيشه اند ] .
عمر و ابابكر در مورد ضرورت دور كردن انصار از خلافت نيز هم عقيده بودند، چنان كه لازم مى دانستند بنى هاشم از خلافت نيز از حكومت دور بمانند و به طور عملى بنى هاشم را از زمام دارى مسلمانان دور كردند و عثمان و معاويه و جانشينان شان نيز همين شيوه را پيش گرفتند و اين كارها را بر اساس تئورى ناموزون: (جمع نشدن نبوت و خلافت در يك خاندان) انجام مى دادند!
در طول بيست و چهار سال پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، هيچ يك از بنى هاشم به هيچ منصب حكومتى دست نيافت; نه در زمان صلح و نه در زمان جنگ. اين شيوه در پادشاهى امويان و عباسيان ادامه يافت.
ابابكر و عمر در مورد «امكان عمل نكردن به نص شرعى» نيز هم رأى بودند و در موقع نياز اين كار را روا مى دانستند و اين كارشان بر اساس نظريه «مصلحت انديشى» انجام شد.
موضوع بسيار خطرناك ديگرى نيز مورد نظر ابابكر و عمر بود يعنى «اكتفا به قرآن تنها»; چنان كه عمر در كودتاى خود در روز پنج شنبه در منزل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مى گويد: «كتاب خدا ما را بس است. »

[ بازدید : 472 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
نام :
ایمیل :
آدرس وب سایت :
متن :
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) =D> :S
کد امنیتی : ریست تصویر
ساخت وبلاگ تالار مشاور گروپ لیزر فوتونا بلیط هواپیما تهران بندرعباس اسپیس تجهیزات عقد و عروسی تعمیر کاتالیزور تعمیرات تخصصی آیفون درمان قطعی خروپف اسپیس فریم اجاره اسپیس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]